بر بستری از نیزه زارهای با نوک زهرآگین اعدامم کنید
به جرم نخواندن کتاب هایی که دوستشان می داشتم و می دارم
به جرم ننوشیدن و نخوردن و لذت نبردن
من مقصرم
شاید بیشتر دوست دارم در آتش برگ های کتاب بسوزم
رو به غروب آفتاب سرم را از تنم جدا کنید
چون همیشه به غروب و زیبایی هایش لعنت فرستادم
میخواهم سر یریده ام به تماشای غروب بنشیند. اگر در ساحل جنوب باشد ممنون می شوم.
از زبان من به تمام مردم دنیا بگوید دوستشان داشتم، ولی روان مریضم اجازه نمیداد که قلبم همه شان را صدا بزندو بگید دوستشان دارد.تصمیم دارم آرشیوی از موسیقی هایی که دوس داشتم را هدیه کنم به همه ی آدمهاو شاید از نظر خودم تنها و بهترین هدیه ایست که میتوانم بدهم.
و حرفهایی ازته دل:
بهتربن مکان ممکن برای رفتن، آغوش کسی است که دوستش دارید ( جایی گرمتر و بهتر از این پیدا نمیکنید، مطمئن باشید.
ترس را به وجودتان راه ندهید، نهایتش این اس که می میرید
به قول کارل گوستاو یانگ: آن که راه مطمئن در پیش گیرد با مرده فرقی ندارد
به حرف های پدر، مادر، برادر و معلمتان گوش ندهید، حتی اگر مسیر را اشتباه رفتید به امتحانش می ارزد
از درخت های بلند بالا بروید. و اگر میوه دارند حتما بچینید و بخوریدو نگران مرضی و اسهال نباشید. من دو سال میوه نشسته خوردم و هنوز زنده ام.
پیشنهادات دوستان را مبنی بر کوه نوردی رفتن، شنا، تفریحات( اعم از سالم و غیر سالم) شکار، پرش از ارتفاع، صخره نوردی، خوردن چای و بستنی همزمان، غذاهای چرب، دزدی از مغازه سرکوچه، سرقت میوه های درخت همساده، کشیدن سیگار در اماکن غیر مجاز و ... را رد نکنید.
- ۹۴/۰۵/۰۸