گاه نوشت های یک بیمار ام اس

رستگاری از شروع یه ایده س

گاه نوشت های یک بیمار ام اس

رستگاری از شروع یه ایده س

این وبلاگ متعلق به یک بیمار ام اس است که از چند روز پیش همه چیزش را به خدا سپرد...

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

مستاجری

آقا نیستم. در به در دنبال خونه ام. من یک مستاجرم

  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

زندگی کنید

بر بستری از نیزه زارهای با نوک زهرآگین اعدامم کنید

به جرم نخواندن کتاب هایی که دوستشان می داشتم و می دارم

به جرم ننوشیدن و نخوردن و لذت نبردن

من مقصرم

شاید بیشتر دوست دارم در آتش برگ های کتاب بسوزم

رو به غروب آفتاب سرم را از تنم جدا کنید

چون همیشه به غروب و زیبایی هایش لعنت فرستادم

میخواهم سر یریده ام به تماشای غروب بنشیند. اگر در  ساحل جنوب باشد ممنون می شوم.

از زبان من به تمام مردم دنیا بگوید دوستشان داشتم، ولی روان مریضم اجازه نمیداد که قلبم همه شان را صدا بزندو بگید دوستشان دارد.
تصمیم دارم آرشیوی از موسیقی هایی که دوس داشتم را هدیه کنم به همه ی آدمهاو شاید از نظر خودم تنها و بهترین هدیه ایست که میتوانم بدهم.
و حرفهایی ازته دل:
بهتربن مکان ممکن برای رفتن، آغوش کسی است که دوستش دارید ( جایی گرمتر و بهتر از این پیدا نمیکنید، مطمئن باشید.
ترس را به وجودتان راه ندهید، نهایتش این اس که می میرید
به قول کارل گوستاو یانگ: آن که راه مطمئن در پیش گیرد با مرده فرقی ندارد
به حرف های پدر، مادر، برادر و معلمتان گوش ندهید، حتی اگر مسیر را اشتباه رفتید به امتحانش می ارزد
از درخت های بلند بالا بروید. و اگر میوه دارند حتما بچینید و بخوریدو نگران مرضی و اسهال نباشید. من دو سال میوه نشسته خوردم و هنوز زنده ام.
پیشنهادات دوستان را مبنی بر کوه نوردی رفتن، شنا، تفریحات( اعم از سالم و غیر سالم) شکار، پرش از ارتفاع، صخره نوردی، خوردن چای و بستنی همزمان، غذاهای چرب، دزدی از مغازه سرکوچه، سرقت میوه های درخت همساده، کشیدن سیگار در اماکن غیر مجاز و ... را رد نکنید.


  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

پیوست پست قبلی

یادم رفت تو پست قبلی به یه موضوع اشاره کنم. قراره اینجا و از این به بعد شروع کنم به معرفی بعضی کتابا یا فیلمایی که میخونم و می بینم( یا خوندم و دیدم)

حداقلش شاید واسه یه نفر که مشتاق به خوندن و دیدن کتاب و فیلم خوبه یه انگیزه باشه.

اولین کتابی که میخوام معرفی کنم و خودمم دارم میخونمش( البته برای بار دوم) کتاب: (بلاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم) از دیوید سداریس نویسنده ی طنز پرداز آمریکاییه

  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

مگه میشه؟

سلام. امروز قضیه کاملا جدیه

باید یه سری اخلاق و رفتارا و مراما تو زندگیم عوض شه. چی مثلا؟

عرض میکنم الان

برچیدن حاشیه از زندگی و اهمیت ندادن بهش

حتی اگه برینن بهت هیچی نگی. البته به این شرط که بعدش تو ذهن خودت درگیرش نشی و پیرت رو در بیاره

توجه نکردن به حرف دیگران( البته منظور بی احترامی نیست)

دوستی میگفت همه ی این خاله زنک بازیا و گله گی و این حرفا به خاطر بیکاری روحه آدماسو از همینجا بهش درود میفرستم( هرچند حرفش قشنگ بود ولی خودش دقیقا درگیر این بیکاریهای روحی بود)

  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

آزاده باشیم

حداقل کاری که میتوانیم برای همدیگر انجام دهیم این است که کاری به کار یکدیگر نداشته باشیم. من ام اس دارم و تمام زندگیم را دچار اختلال کرده، ولی دردناکتر از بیماری این است که کسی بفهمد من مبتلا به این بیماری هستم. هیچی دیگر، باید قید زندگی را بزنم و بخزم در کنج عزلت. مخصوصا زمانی که گذرم به اداره بیمه می افتد. چون محل زندگیم در شهرستان کوچکی است و من نیز به واسطه ی خانواده ی بزرگی که در آن زندگی میکنم تقریبا برای تمام مردم شهر شناخته شده ایم، باید با استرس و هزار تا اضطراب به کارهایم رسیدگی کنم(البته نگفته نماند که همیشه کارهای بیمه ام به مشکل میخورد و حداقل دو هفته ای درگیرشانم)

خلاصه جامعه از ام اس دردناک تر است

  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

با سلام

یک: مسئول محترم سایت بلاگ نظراتی که دوستان در مورد پست های من دادند کجاست؟ لطفا پیگیری شود وگرنه قیام سایبری راه می اندازم( البته خاطر نشان شود که شوخی کردم)

دو: در دانشگاه با یکی رابطه داشتم(مذکر البته) میدانستم آدم عجیبی است. بدون هیچ حاشیه ای. دنبال کارهای خاص بود. نه اینکه مثل من و امثال من فقط بیهوده بگذراند. نرم نرم کارهایش را انجام می داد. دیروز اتفاقی در اینستاگرام پیدایش کردم و کارهایش به حد جنون آوری پیشرفت کرده بود. لازم به ذکر است که در زمینه ی چوب و چرم و کار روی سنگ و فلزات مشغول به کار است.

سه: چند مدت است حقیقتی را فهمیده ام که هیچ جا مثل اینجا محل خوبی برای اعتراف به آن نیست. راستش من به شدت حسود بوده ام. بله، حسادت به معنای واقعی. همان که نابود کننده است. همان که خون را کثیف میکند. حسادتی که احساس را می کشد، قلب و چشم آدمی را کور میکند. همان که نمیگذارد موفقیت دیگران را ببینی. و بیشتر به قعر زمین فرو می بردت. بله، شاید باورتان نشود ولی تمامی خصلتهای بد به طریقی ریشه در حسادت دارند.

چهار: برای بیرون کردن حسادت از وجود کثیفم میخواهم تصمیم بگیرم هر آدم موفقی را دیدیم برایش دعا کنم. دعا کنم تنش سالم بماند و در کارهایش پیشرفت کند.

پنج: کم کم زمان تصمیمات بزرگ فرا می رسد. نمیگذارم عمرم به این بطالت بگذرد. دنبال شهرت و چیزهای دیگر نیستم. فقط میخواهم لحظه ای که میخواهم بمیرم راضی از این دنیا بروم.

شش: زیاد پرحرفی کردم، وقت بخیر


  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

یادآوری

چند بار پیش آمده که بیایم و آمده ام. همین دیروز مثلا. کلی مطلب نوشتم و به خاطر یک مونث کنجکاو که وارد محیط کارم شد مجبور شدم به سرعت صفحه را ببندم و از محیط جستجوگر بیایم بیرون. اما متاسفانه چیزی از مطلبی که نوشته بودم یادم نیست. من فقط فالبداهه می نویسم.

حالا آمدم که بگویم سلام به همه

حالم خوب است و خستگی همچنان به همه چیز زندگی ام می چربد. در اولویت همه چیز ابتدا خستگی است. مثلا اول خسته میشوم بعد از خواب بیدار میشوم.

هرچند خودم هم میدانم نوشته هایم زیاد دلچسب نیستند، ولی اگر وقت کنم میخواهم هر روز بنویسم.

پس تا روز بعد

  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

شاید برای شما پیش آمده باشد که چیزی به ذهنتان بیاید، مثل یک خاطره یا هر هرچیزی و به ماهیت آن فکر کنید که آیا واقعیست یا یک خیال است؟

اما برای من همه چیز دارد همان طور میشود. همیشه بین چیزهایی که یادآورم می شود گرفتارم و می اندیشم که آیا واقعا اتفاق افتاده است یا نه؟

کم کم تعاریفت از لذت ها عوض میشود. عدم تشخیص واقعیت یا مجاز این را از تو میگیرد که طعمش چگونه بوده و کم کم تصویری کم رنگ از آن لذت یا رنج برایت باقی می ماند. همین باعث می شود در روابطت با انسان ها محتاط تر شوی. مانند فراموشی است. نمیدانی کدام آدم خوب است و کدام یکی بد. هر روز و هر لحظه در کشمکشی بین این که با کسی که روبرویت می آید باید چطور رفتار کنی.

نباید اسمش را جامعه گریزی یا انسان گریزی نامید. یعنی مثل این دو مورد بیماری نیست. چیزی است که پیش آمده و یک مورد نادر است.


  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

همسرم

گذشت واژه ای ایست که خیلی از ماها فقط در حرف هایمان به آن اشاره می کنیم. همه می دانیم که  فاصله هست بین گفتن تا عمل کردن. من اما این چیزها را به چشم می بینم. دارم از همسرم میگوییم که وجودش پر از عشق و گذشت است. بارها و بارها با دوچشمم دیده ام که چطور از بیماری من زجر می کشد و به روی خودش نمی آورد. با بداخلاقی و غر زدن هایم میسازد و خودش را وقف من میکند. با بدخوابی هایم کنار می آید. با سردرد هایم مدارا می کند. با تندی هایم و از همه مهمتر با این دست های خالی از پول.
دلش دریاست و جانم فدایش
دوستت دارم همسرم...
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

خسته ام. بیماری ام اس خسته کننده است. هر ثانیه با ام اس در جنگم. برای من که دوس ندارم بغیر از اطرافیانم کسی از بیماریم با خبر باشد، هر روز باید دروغی تازه بسازم که چرا سرم درد میکند یا چرا چشمانم قرمز شده است. از این وضع هم خسته ام. از عرق کردن های بیش از اندازه که واقعا باعث خجالت میشوند خسته ام. یعنی گرما تا حدی آزارم می دهد که اگر تمام بدنم بدون حرکت باشد و فقط انگشت شستم را تکان دهم باز عرق میکنم. خسته ام خسته. از ناتوانی ورزش کردن خسته ام. مثلا میخوام شروع کنم به ورزش. فقط کافی است بدنم را گرم کنم، همین کافی است برای اینکه نتوانم تا یک هفته از فرط خستگی چشمانم را باز کنم.

همه ی اینها هست. بدتر از این هم پیش می آید، میدانم. ولی مطمئنم که دیر یا زود ام اس را شکست میدهم. شک نکنید آن روز دیر نیست که همین جا بیایم و پیغام بگذارم که شکستش دادم

خواهید دید...


  • رستگاری از شاوشنگ