گاه نوشت های یک بیمار ام اس

رستگاری از شروع یه ایده س

گاه نوشت های یک بیمار ام اس

رستگاری از شروع یه ایده س

این وبلاگ متعلق به یک بیمار ام اس است که از چند روز پیش همه چیزش را به خدا سپرد...

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

که چی

دلم تو این وبلاگ پوکید. حتی یه نفر نیومد بهم سر بزنه. خیلی دوست داشتم یه دوست ناشناس داشته باشم که همدردم باشه. امروز چهل روز از تولد پسرم میگذره. خدارو شکر سالم و سرحاله. یکم ریزه میزه است ولی همین که سالمه از خدا ممنونم.
خیلی وقت بود چیزی ننوشته بودم.

  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

تولد

سلام. دیروز (25 شهریور) بلاخره مهراد پسرم به دنیا اومد. راستشو بگم هنوز هیچ حسی ندارم. یعنی کلا یه همچین آدمی هستم. بعد از یه مدت به خودم میام و میفهمم کجای کارم و مطمئنم خیلی خوشحالم و دوستش هم خواهم داشت. البته باید اینو بدونید که خیلی خسته ام. بیخوابم و برای کسایی که درگیر بیماری ام اس هستند میدونن سه شب نخوابیدن و یه سره سر پا بودن یعنی چی
تولد مبارک پسرم.
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

لبه تیغ

کتاب لبه ی تیغ رو هر کی نخونه خره. یعنی نصف عمرش به اون حرفا رفته.

رمان دربارة جوانی است به نام لاری، که علی‌رغم درآمد ناچیز از زندگی خود خشنود است. او بیشتر در جستجوی یافتن جواب‌هایی به سوالات مربوط به خاستگاه و غایت زندگی است. این طرز برخورد لاری با زندگی حوشایند نامزدش ایزابل که آرزومند تجمل و مجذوب محافل اعیان می‌باشد، نیست.

لاری از قبول شغل‌هایی که به او پیشنهاد می‌شود سرباز می‌زند. و برای یافتن پاسخ سوال‌هایش به کتابخانة ملی فرانسه می‌رود. ایزابل بعد از دو سال تلاش در جهت منصرف کردن لاری از تحقیقاتش در نهایت او را تهدید به جدایی می‌کند. لاری در برایر حیرت نامزدش، جدایی را می‌پذیرد. لاری سپس در معدن زغال سنگ استخدام می‌شود و در آنجا به اتفاق یک لهستانی که گرایش به عرفان دارد به آلمان سفر می‌کند. ولی چون پاسخی به سوال‌هایش نمی‌یابد به اسپانیا می‌رود. و همچنان سفر خود را به نقاط مختلف ادامه می‌دهد و با کمک هیپنوتیزم به آرامشی دست می‌یابد. لاری به پاریس برمی‌گردد و تصمیم می‌گیرد با صوفی ازدواج کند. این خبر باعث خشم ایزابل می‌شود. صوفی که شوهر و فرزندش را در تصادف ماشین از دست داده بود بعد از مرگ آنها به الکل رو می‌آورد. پس از برخورد با لاری و به کمک او اعتیاد خود را ترک می‌کند. در روز ازدواج لاری و صوفی، ایزابل صوفی را قبل از ازدواج به خانه‌اش دعوت می‌کند. قبل از رسیدن صوفی خانه را ترک می‌کند و شیشه ودکایی را روی میز می‌گذارد صوفی ودکا را می‌خورد و بعد به تولون فرار می‌کند و در آنجا به فحشا کشیده می‌شود و سرانجام می‌میرد. لاری دوباره به آمریکا بازمی‌گردد. به این امید که آنجا شغل رانندگی بیاید. قبل از عزیمت، پژوهش‌هایش را در کتابی درج می‌کند. چنین می‌پندارد که از آن پس نتواند شادمانی و خوشبختی را جز در عادی‌ترین زندگانی، به دور از توانگرها، پیدا کند.


  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

استرس

خیلی سعی میکنم خودمو کنترل کنم و استرس نداشته باشم. ولی لامصب با نهاد بشر پدر کشتگی داره این استرس. چن روز به زایمان خانومم مونده و خیلی تلاش میکنم آروم باشم ولی باز ته دلم یه جورایی دلشوره دارم. تو همچین مواقعی همه چی واست تبدیل به یه غول بی شاخ و دم میشه. این که مثلا ماشین نداری و باید خانومت رو با آژانس ببری بیمارستان، یا نه به پدرخانومت زنگ بزنی و اونم که خیلی آدم شسته رفته اییه و دو ساعت طول میکشه که کت و شلوار بپوشه و موهاشو شونه کنه. یا مثلا پذیرایی کردن از مهمونا. یا تدارک وسایل پذیرایی. یا نه مثلا اینکه خانومت بره خونه مادرش یا مادرش بیاد خونه ی خودمون ازش مواظبت کنه و خیلی چیزای دیگه...
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

انجیل

شروع کردم به خوندن انجیل. همیشه یه ترسی سر راه خوندن کتاب های مذهبی هست که متاسفانه ریشه یابی نکردیم که دلیلش چیه.
البته منم بعد از کلی کلنجار شروع کردم به خوندنش.
بنظرم دلیل مقاومت در برابر این کار بر میگرده به متن این کتابا.
منظورم اینه که همیشه ما رو از یه عذاب میترسونن. عذاب الیم، جهنم، درد،شکنجه و ...
ولی انجیل انگار اینطور نیست. سرشار از امید و نشاطه
راه خوبی و درستی رو راحتتر نشون داده. راه خوب بودن. انسان بودن. خلاصه که ناصری ملاطفت بیشتری به خرج داده. همونطور که می بینیم در کلیساها گناهاشون به چه راحتی بخشیده میشه، متن کتاب هم همونطور آسون به این مقوله پرداخته.
خب اگه همه ی ادیان ریشه ی مشترک دارن پس چرا در محتوا متفاوتن؟
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

تاخیر

خب. یه مدته ننوشتم.هیچ اتفاقی نیفتاده
حالم چن روز خوب نبود
مجبورم به روی خوذم نیارم
دوس دارم الان فحش بدم
خدافس
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

امان از دستت

جن روزه باز داره نوازشم میکنه. بیماری ام اس رو میگم. بد جوری داره لگد میزنه. منم مجبورم دووم بیارم. هر طور شده. بخاطر خودم، همسرم، بچه ای که تو راهه.
نباید وایسم. باید برم جلوتر نباید وایسم...
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

بی ارادگی

هر روز با خودم تصمیم میگیرم دیگه از رفتار آدما انتقاد نکنم و کاری به کارشون نداشته باشم. ولی مگه میشه؟
اونی که فکر نمیکنی و ازش انتظار نداری که مثل بقیه باشه اتفاقا از همه بدتره.
البته گفته باشم که تو خیلی از رابطه ها خودمو کنترل میکنم. مثلا تو رابطه با بابام. آخه رابطه ی منو بابام طوریه که فقط تو 3تا جمله با هم خوبیم و بعد بدون شک دعوا میشه.
حداقل تو این یه زمینه خوب پیشرفت کردم. حالا مهم نیست من مقصرم یا بابام(شما شک نکنید که بابام مقصره) ولی میخوام دیگه خیلی وقتا کوتاه بیام. منظورم از کوتاه اومدن دقیقا هیچی نگفتنه. نظر ندادنه. مشورت نکردنه.
این راه حل خیلی جواب داده برام
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

بدون عنوان

یه خونه پیدا کردم. ده میلیون رهن و 250 اجاره
اگه یه روزی پول زیادی داشته باشم هیچ وقت سراغ کار ساخت و ساز خونه نمیرم. به نظرم واقعا مدیونی داره. فک کن یه جوون که سقف درآمدش 800 هزار تومن یا یه میلیونه برای دادن اجاره خونه چقد تو مشکل میفته. نمونه بارزش خودمم. ماهانه800 تومن درآمدمه و 300 تومن قسط وام میدم. ماهی 250 تومن اجاره. میمونه به عبارتی 250 تومن. حساب قبض و مابقی چیزا به کنار...
  • رستگاری از شاوشنگ
  • ۰
  • ۰

شاید بشود

به یک شرط حاضرم به ده سال پیش برگردم! آن هم این که خدا از اول من را دیوانه تر می آفرید. یک دیوانه ی غصه نخور. دیوانه ای که در سن هفت سالگی با دیدن ساز گیتار دو شبانه روز تب کرد و خوابش نبرد. وقتی همه در کلاس اول دبستان میخواستند معلم و خلبان شوند، میخواست آهنگ بسازد. این نیمه دیوانه خودش را در همان سال کشت و حالا پیکری از دروغ و پوچی دارد اینجا روی دکمه های کیبورد با انگشت های خشکیده میکوبد. میخواهم برگردم و بخندم. بیشتر عاشق شوم و دیگر از خیس شدن زیر باران نفرت نداشته باشم. سفر کنم. مثل لاری در کتاب لبه تیغ باشم. راضی و خرسند به هیچ.فقط درونم آرام باشد. شب بخوابم و بیدار که شدم خسته نباشم. بو بکشم. گل ها را ببینم. آب خوردن برایم لذت بخش باشد. راحت گریه کنم و راحت تر ببخشم. خودم و همه ی کسانی که به اشتباه فکر میکرد مسبب شکست و نابودی های منند. در صورتی که آن شخص کسی نبود جز خودم.

  • رستگاری از شاوشنگ